تحولات لبنان و فلسطین

 کتاب «اجاره‌نشین خیابان الأمین» به تازگی توسط نشر معارف منتشر شده و در دسترس علاقه‌مندان به کتاب و کتاب‌خوانی قرار گرفته است. این کتاب روایتی از جنگ سوریه است که در آن راوی، جمال فیض‌اللهی، به بیان خاطرات خود از این جنگ هشت ساله می‌پردازد و درباره وضعیت سوریه در این جنگ اطلاعات ارزنده و مهمی به مخاطب ارائه می‌کند.

نباید جنگ روایت‌ها را ببازیم

قدس آنلاین:  کتاب «اجاره‌نشین خیابان الأمین» به تازگی توسط نشر معارف منتشر شده و در دسترس علاقه‌مندان به کتاب و کتاب‌خوانی قرار گرفته است. این کتاب روایتی از جنگ سوریه است که در آن راوی، جمال فیض‌اللهی، به بیان خاطرات خود از این جنگ هشت ساله می‌پردازد و درباره وضعیت سوریه در این جنگ اطلاعات ارزنده و مهمی به مخاطب ارائه می‌کند. نویسنده مطرح ادبیات‌داستانی، علی‌اصغر عزتی‌پاک، نویسندگی و تنظیم این خاطرات را برعهده داشته است. با عزتی‌پاک درباره کتاب «اجاره‌نشین خیابان الأمین»، چند و چون جنگ سوریه و اهمیت نوشتن روایت ایرانیان از حضور در سوریه و عراق، به صحبت نشستیم که می‌خوانید.

آقای عزتی‌پاک، راستش برای من نوشتن این کتاب توسط شما کمی عجیب بود. انتظار نوشتن کتاب خاطره از شما را نداشتم. چه شد که به سمت خاطره‌نویسی رفتید؟

بله؛ «اجاره‌نشین خیابان الأمین» خاطره‌نگاری از سرگذشت یک ایرانی در سوریه است. در واقع من داستان جمال فیض‌اللهی که به آنجا رفته و چندین سال در سوریه ماندگار شده و همه‌چیز را از نزدیک دیده  است، نوشته‌ام. سفر خود من به سوریه و آشنایی با جمال فیض‌اللهی محملی شد تا این کتاب نوشته شود. قبلش شناختی از جمال نداشتم، اما وقتی او در یکی از گردش‌های شهری دمشق به زبان آمد، حس کردم باید خاطرات جذابی داشته باشد. «اجاره‌نشین خیابان الأمین» حاصل همنشینی و گپ و گفت  من و جمال است.

به عنوان نخستین تجربه خاطره‌نگاری و نوشتن کتابی غیر از داستان، چه حس و حالی نسبت به خاطره‌نگاری دارید؟

این کتاب یک روایت است. یک نفر سرگذشتش را تعریف می‌کند، من می‌شنوم و بعد به آن، نظام و ساختار مناسب می‌دهم، تدوینش می‌کنم و سعی می‌کنم متن و عبارات کتاب فصاحت و بلاغت لازم را داشته باشد و کار فقط از این حیث به داستان نزدیک است. این کتاب داستان می‌گوید، منتها یک داستان واقعی. یعنی به جای اینکه تخیلی باشد، واقعی است. دلیلش هم این است که بالاخره ذهن راوی وقایع را پس و پیش به خاطر می‌آورد و من وقتی کلیت متن را در دست می‌گیرم، خواهی‌نخواهی اشرافی بر آن پیدا می‌کنم و روابط  و نسبت‌ها را پیدا می‌کنم. بله؛ ای بسا که از این حیث ساختار و روایت نزدیک به داستان است.

ما این جمله را از یک افغانستانی شنیده‌ایم که فاصله افغانستان با ایران ۱۰۰سال است، ولی فاصله ایران با افغانستان شاید چندروز. شما در این روایت چقدر توجه داشتید که وضعیت سوریه را برای مخاطب ایرانی بازنمایی کنید؟ آیا مخاطب از این متن متوجه می‌شود که فاصله ما با سوریه شدن نزدیک است؟

اولاً جمال یک شخصیت ایرانی است، یعنی خودش یک پل مهمی بین وقایع سوریه و وضعیت کشورهای دیگر منطقه از جمله ایران. در این کتاب کل وقایع سوریه از چشم یک ایرانی روایت و بازتعریف می‌شود. مسئله بعدی اینکه  اساس نگاه جمال به وضعیت سوریه، منفک از خودش و سرگذشت و کشورش نیست. یعنی این هراس همیشه در دل او و در عمق جانش هست که مبادا بلایی که غرب سر سوریه آورد سر ایران هم بیاورد. مدام می‌گوید ما باید مراقب باشیم، یعنی این را به انحای مختلف، مستقیم و غیرمستقیم، آشکار و غیرآشکار مدام می‌گوید. نه اینکه کسی به او القا کرده باشد یا از او درخواست شده باشد، نه؛ بلکه خود او از این وضعیت می‌ترسد، چون می‌داند که برای نابود کردن یک کشور لازم نیست بیایند و خاک را بگیرند. همین که انسان‌ها را به جان هم بیندازند و مردم را نسبت به حاکمیتشان بدبین کنند و همین که آدم‌ها هم را باور نکنند، برای کسی که آن طرف نشسته و دارد نقشه می‌کشد، بس است. به همین خاطر جمال مدام می‌گوید باید حواسمان باشد و از سرگذشت ملت‌های دیگر عبرت بگیریم. این ذهنیت و روحیه، خواه‌ناخواه در عمق سرگذشتی که نقل می‌کند، نشت کرده است. واقعیت این است که ایشان دارد داستان سوریه را می‌گوید، ولی من حتی می‌گویم فراتر از سوریه و ایران را باید در نظر داشت. حتی اگر جمال هم این ایده را نداشت، خود مخاطب وقتی می‌بیند به چه راحتی یک کشور را به نابودی کشاندند، به این فکر می‌افتد. این ذهنیت در او شکل می‌گیرد که من هم باید مراقبت کنم چنین کلاه گشادی سرم نرود.

برای این کتاب غیر از خود جمال فیض‌اللهی از فرد دیگری هم مشورت گرفتید؟

من یک ماه و خرده‌ای در سوریه بودم و می‌توانم بگویم بی‌وقفه با عناصر سیاسی و اجتماعی سوری و ایرانی گفت وگو می‌کردم. از این سفر مصاحبه‌های مفصل و فراوانی دارم؛ مصاحبه با دیپلمات‌ها، نظامی‌ها، مشاوران، فعالان دینی و اجتماعی دو طرف. از این حیث اندوخته بسیاری دارم، اما مصاحبه‌های من با جمال موجب شد بفهمم که او در چه موقف استراتژیکی ایستاده است. همنشینی با جمال و نیوشیدن سرگذشت ارزشمندش مسائل عمیق و بسیار مهمی را برایم روشن کرد. اکنون که این کتاب را در دست می‌گیرم و سرگذشت او را مرور می‌کنم، می‌بینم که بله؛ مسئله‌ مهم را نوشته‌ام.

جنگ امروز جنگ روایت‌هاست. با این تجربه فکر می‌کنید چقدر نیاز داریم داستان جمال‌ها را در سوریه و عراق و دیگر هسته‌های مقاومت بنویسیم؟

حکمی در اسلام است به نام جهاد دفاعی که انجام آن واجب و لازم است. این جهاد دقیقاً جایی است که دشمنان توی خانه‌مان می‌ریزند، سقفش را روی سرمان خراب می‌کنند و قصد دارند ساکنینش را بکشند. بدیهی است که اینجا دیگر دفاع واجب عینی است. کاری که ما در سوریه و منطقه انجام می‌دهیم، همین است. امروزه روایت‌ها هستند که ذهنیت‌ها را نسبت به مسائل مختلف شکل می‌دهند. درباره سوریه، عراق و داعش، آشکارا می‌دانیم که آنجا چه می‌گذرد و چه خیانت‌ها و ظلم‌هایی شده و چه نقشه‌ای برای ملت‌های منطقه  پیاده می‌شود، ولی به هر دلیل بخشی از مردمان کشورهای درگیر نسبت به آن بی‌حس هستند. در حالی که دشمنان از همین بی‌حسی استفاده می‌کنند؛ هم در جنگ و هم در روایتش. مثلاً ببینید عراقی‌ها،‌ در سطح هنرمندان و فعالان ادبی‌اش، برای این وضعیت چه کرده‌اند؟ روایت‌های آن‌ها از جنگ‌های منطقه کجاست؟ این خمودگی و خواب‌آلودگی اصلاً طبیعی نیست، اما غربی‌ها و طرفدارانشان هم در به دست گرفتن تفنگ کوتاهی نمی‌کنند و هم در بسط روایتشان از آنچه خود پیش آورده‌اند. یک جبهه بسیار پرشور و فعال و پر از رسانه و نویسنده غربی با تمام قدرت کار می‌کنند. البته بدبختانه بخشی از آن‌ها اتفاقاً از ما مسلمانان هستند که در زمین غرب بازی می‌کنند، ولی اگر مردمان منطقه همین‌طور به کاهلی ادامه بدهند، در سپیده‌دم فردا همه‌چیز را به آن‌ها باخته خواهیم دید و دیگر عرصه، زمان و ذهنیتی باقی نخواهد ماند تا ما در آنجا خودمان و داشته‌هایمان را به یاد بیاوریم.

می‌خواهم بگویم ثبت این وقایع از طرف اهالی منطقه و از جمله خود ما، از واجب عینی است. اگر این کار را نکنیم درجا نفسمان را خواهند برید. ما در آن لحظه‌ایم. من معتقدم نباید جنگ روایی را ببازیم تا در نتیجه‌اش ذهنیت مردم خودمان را هم از دست‌رفته ببینیم. حقیقت مسلم این است که جبهه غرب دارد برای ما نقشه می‌کشد، نه برای یک کشور مثل سوریه و نه فقط برای عراق، یا فقط ایران بلکه دارند برای مسلمانان نقشه می‌کشند. من این نقشه را می‌بینم. تحلیلم این است که وضعیت امروز ما با غرب ادامه‌ جنگ‌های صلیبی است. این حرف من نیست، بوش پسر هم یک بار ناخواسته همین مسئله از دهانش پرید و به آن اشاره کرد. نفهمیدن این نقشه و افتادن در دام ظاهرسازی‌های شیطانی استراتژیست‌های شدیداً مذهبی غرب، یعنی شکست و اضمحلال طولانی‌مدت جهان اسلام. به همین دلیل من فکر می‌کنم جنگ‌های صلیبی به شدت و با غلظت و با قوت تمام از طرف غرب در حال اجرا و ادامه است و آن‌ها کوتاه هم نمی‌آیند. فقط نکته این است که طراحان زبردستشان امور را به گونه‌ای طراحی کرده‌اند که مسلمانان تخریب خود را با دست خود رقم بزنند و دامن غرب و غربیان از غبار جنگ‌افروزی و کشت و کشتار پاک باشد.

و هیچ راهی جز همین روایت نیست.

من چنین اعتقادی دارم. البته که ما موشک و هواپیما را می‌خواهیم و البته که ما خاک پای رزمندگانمان هستیم، ولی عاشورا یک چیز است و پیام عاشورا یک چیز. عاشورا را پیام‌آورش نگه داشت. امام و یارانش جانشان را فدا کردند، ولی کربلا در کربلا می‌ماند، اگر زینب نبود. این نکته خیلی مهم است. اگر ما به عنوان نویسنده‌های این جریان که به آن اعتقاد راسخ داریم این وضعیت پیچیده را روایت نکنیم، همه فداکاری‌هایی که در سوریه شده و همه نامردمی‌هایی که غربی‌ها و صهیونیست‌ها کرده‌اند، بر زمین خواهد ماند و خاک خواهد شد و در این میان اتفاقاً دشمن خبره و کاربلد روایت خودش را به جای روایت اصلی برجسته خواهد کرد. آنان شرایطی را رقم خواهند زد که فردا در ایران جوانان و نسل‌های آینده خواهند پرسید ما در سوریه و عراق چه غلطی می‌کردیم؟! یا خواهند گفت ما را چه به لبنان و افغانستان و غیره!؟ در حالی که ما آن طرح اصلی را درک کرده بودیم و می‌دانستیم که بازی عمیق‌تر و جدی‌تر از درگیری‌های داخلی چند کشور اسلامی است. ما دست حریف را خوانده بودیم و با ورودمان در این کارزارها به او رودست زدیم. از کیان خودمان و عقایدمان دفاع کرده و دفاع می‌کنیم؛ بنابراین نباید بگوییم آن‌ها چکار به ایران داشتند؟ نخیر؛ آن‌ها با همه ‌ما کار دارند و برای همه‌ ما برنامه دارند. با همین هوشیاری و  استراتژی بود که تیپ فاطمیون ، زینبیون و گروه‌های مقاومت در عراق، لبنان، یمن و دیگر جاها شکل گرفت و این شاید مبارک‌ترین اتفاقات این سال‌های جهان اسلام باشد.

یک مقایسه بین کتاب شما و کتاب «نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ» رضا امیرخانی برقرار است در مقایسه ایران و کره‌شمالی و ایران و سوریه. آیا از شما هم درباره شباهت‌های احتمالی ایران و سوریه می‌پرسند؟ ایران چقدر استعداد دارد مثل سوریه شود؟ شما در روایت به این مسئله توجه داشته‌اید؟

به هر حال ۷۰درصد از روایت وقایع به انتخاب نویسنده وابسته است. او می‌تواند به روایت جهت بدهد، ولی مخاطبان هم با دانش خودشان سراغ یک متن می‌آیند و آن را می‌فهمند، یعنی کاملاً منفعل، بی‌سواد و بی‌ایده نیستند. آن‌ها گاه چیزهایی را می‌فهمند که نویسنده توجهی به آن نداشته است، اما من متأسفانه کتاب آقای امیرخانی را نخوانده‌ام، اما درباره مقایسه ایران و سوریه فکر می‌کنم نوعی آسیب‌شناسی که می‌توانست حکومت بشاراسد را از این وضعیت نجات دهد، در این کتاب وجود دارد. البته من شخصاً معتقد نیستم سوریه می‌توانست از این جنگ جلوگیری کند. درست است که بشاراسد گزک به دست مخالفینش داد، منتها اگر این گزک را هم نمی‌داد باز این اتفاق می‌افتاد، چون اساساً این وضعیت یک نقشه‌ کلان است و همه آن یک بازی است. دشمنان جهان اسلام فقط از این وضعیت استفاده کردند تا نقشه‌شان را  پیاده کنند، اگر نه که اول و آخر قرار بود چنین نقشه‌ای پیاده شود.

حرفتان از یک جهت ناامیدکننده است. یعنی چنین وضعیتی برای ما هم محتمل است؟

من ایران را از هر حیث استثنا می‌دانم. اگر قرار بود چنین اتفاقی سر ما بیاید در سال ۵۹ یا ۶۰ و همراه با جنگ اتفاق می‌افتاد. این بلا قرار بود در جنگ بر ایران نازل شود، ولی مردم ما فوق‌العاده‌ترین مردمی هستند که می‌توان تصور کرد. ابداً نباید مصایب و مشکلات روزمره و غرغرها ما را فریب دهند. این‌ها سطحی‌ترین احساسات مردم ایران است. مردم ایران در عمقشان انسان‌هایی والاگهر و بسیار فهیم و اندیشمندند. آنان اصلاً با انقلاب‌اسلامی درصدد بازیابی هویت، جایگاه و منزلت تاریخی و ایده‌آل خودشان در جان بوده‌اند. من به این نکته ایمان دارم. رمان «تشریف» که همین چند هفته‌ پیش از من منتشر شده، از اساس بر همین ایده استوار است. من معتقدم مردم ایران به خاطر شعور بالا و درک زیاد به این راحتی در دام‌هایی که دشمنان برایشان پهن می‌کنند، نخواهند افتاد. من طمأنینه‌ای در این مردم می‌بینم که شگفت‌آور است. این حرف‌ها شعار نیست و از عمق جانم و با تمام باورم این‌ها را می‌گویم. من جزو این مردم هستم و در دل آن‌ها دارم زندگی می‌کنم. شخصاً با تمام مسائل این مردم آشنا هستم و خودم با آن مسائل درگیرم. من در متن قضیه‌ام، ولی با این حال فکر می‌کنم حتی احتمال اینکه چنین بلایی بر سر ایران بیاید هم وجود ندارد. به قول عادل فردوسی‌پور در یکی از گزارش‌های فوتبالش، ما واقعاً خوبیم! اگر کمی با قلبتان و نه دودوتای عقلی نگاه کنید، می‌بینید که مردم کاملاً حواسشان جمع است و انگار در دل یک بازی حساس شطرنج هستند. گام به گام حرکت‌ها را بررسی می‌کنند و در موقع ضرورت تأثیرگذارترین رفتارها را می‌کنند. نه؛ مردم ایران بسیار هوشمند هستند. در همه سطوح. آنان مردمی هستند که تجربه مشروطه را دارند، تجربه اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ را دارند، تجربه کودتای ۳۲ را دارند، تجربه انقلاب‌اسلامی و جنگ را دارند و بعد هم تجربه‌ یک دموکراسی بومی که خودشان بانی‌اش هستند. ایرانیان خودشان دنیایشان را تعریف می‌کنند. بنا بر این تحلیل، مردم به راحتی در این تله‌ها نمی‌افتند. از همین رهگذر خود دشمنان هم فهمیده‌اند که باید یک جور دیگر با این ملت بازی کنند، یک جور ناجوانمردانه مثل تحریم، چون این مردم به این راحتی‌ها فریب نمی‌خورند.

فکر می‌کنید دوباره به نوشتن سفرنامه یا خاطره‌نگاری دست بزنید؟

نه، این اتفاق به این سادگی‌ها نخواهد افتاد. من در سرگذشت جمال با یک ماجرای استراتژیک مواجه شدم و احساس کردم  نوشتنش از هر داستانی واجب‌تر است، اما من داستان‌نویس هستم و عشقم ادبیات است و با همین رمان «تشریف» که همزمان با «اجاره‌نشین خیابان الأمین» منتشر شد، نشان دادم خانه‌ اصلی‌ و منزلم کجاست. ولی با تمام این حرف‌ها، اگر دوباره با سوژه‌ای که گویای بخشی از وضعیت ما مسلمانان است و همین‌قدر که سرگذشت جمال درخشان بود، درخشان باشد، مواجه شوم، در انجامش تردید نخواهم کرد، کار من اما ادبیات است.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.